می گویند که در زمانی یکی از ماشین های یک کارخانه از کار افتاده بود. آن ماشین در کارخانه نقش اساسی ایفا می کرد و با از کار افتادن آن تقریبا کل کارخانه متوقف شده بود.
یک تعمیرکار آوردند تا ماشین را به سرعت تعمیر کند. تعمیرکار برای دریافتن به اشکال ماشین شروع به بررسی آن کرد. بعد از چند لحظه چکش خود را در آورد و در جایی دو ضربه فرود آورد. سپس ماشین را روشن کرد و همه چیز به خوبی کار می کرد. تعمیرکار سپس رو به صاحب کارخانه کرد و گفت: "هزینه آن 500 دلار می شود."
صاحب کارخانه از اینکه او برای چنین کار کوچکی این مبلغ را درخواست کرده بود به شدت برآشفت و یک صورت حساب با تک تک هزینه های تعمیر از او درخواست کرد.
تعمیرکار در روز بعد صورتحسابی برای او فرستاد که به شرح زیر بود:
ضربه با چکش: 1دلار
دانستن اینکه به کجا ضربه زده شود: 499دلار
جمع کل: 500 دلار
شما از این داستان چه نتیجه ای می گیرید؟
یک تعمیرکار آوردند تا ماشین را به سرعت تعمیر کند. تعمیرکار برای دریافتن به اشکال ماشین شروع به بررسی آن کرد. بعد از چند لحظه چکش خود را در آورد و در جایی دو ضربه فرود آورد. سپس ماشین را روشن کرد و همه چیز به خوبی کار می کرد. تعمیرکار سپس رو به صاحب کارخانه کرد و گفت: "هزینه آن 500 دلار می شود."
صاحب کارخانه از اینکه او برای چنین کار کوچکی این مبلغ را درخواست کرده بود به شدت برآشفت و یک صورت حساب با تک تک هزینه های تعمیر از او درخواست کرد.
تعمیرکار در روز بعد صورتحسابی برای او فرستاد که به شرح زیر بود:
ضربه با چکش: 1دلار
دانستن اینکه به کجا ضربه زده شود: 499دلار
جمع کل: 500 دلار
شما از این داستان چه نتیجه ای می گیرید؟
سلام
پاسخحذفگاهی اوقات چقدر سخته که ارزش اون 499 دلار رو به طرف مقابل بفهمونی
بله، و حتی بعضی اوقات خود افراد هم ارزش کار خود را نمی فهمند و فقط زمانی را که روی کار صرف کرده اند در نظر می گیرند.
پاسخحذفعقل مردم به چشمشونه !!!!
پاسخحذف